زندگی شاید
یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد !
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمیگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله
رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر برمیدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بیمعنی میگوید
صبح به خیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من، در نینی چشمان تو خود را
ویران میسازد
و در این حسّی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافتِ ظلمت خواهم آمیخت
فروغ فرخزاد